جدول جو
جدول جو

معنی سره سی - جستجوی لغت در جدول جو

سره سی
از مراتع لنگای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرو سهی
تصویر سرو سهی
درخت سرو که دارای شاخ و بال راست باشد، سرو راست رسته
کنایه از معشوق خوش قد و بالا
در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال وگر سرو سهی را ساز دادی / سهی سروش به خون خط بازدادی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرمه ای
تصویر سرمه ای
رنگ تیره مخلوط از سیاه و آبی، دارای چنین رنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سربه سر
تصویر سربه سر
سراسر، سرتاسر، همه، همگی، برای مثال عالم همه سربه سر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولی تر (حافظ - ۱۱۰۰)، برابر
سربه سر شدن: کنایه از برابر شدن، مساوی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 74هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو پرچل به ایلرود، با 212 تن سکنه. آب آن از قنات و چاه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
عمل سرهنگ. سرداری. مهتری. سروری:
چون حرز توام حمایل آمود
سرهنگی دیو کی کند سود.
نظامی.
به سرهنگی حمایل کردن تیغ
بسا مه را که پوشد چهره در میغ.
نظامی.
نام خود داغ کرد بر رانش
داد سرهنگی بیابانش.
نظامی.
مرا ملامت دیوانگی و سرهنگی
ترا سلامت پیری و پای برجایی.
سعدی.
رجوع به معانی سرهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ / رِ)
خوان دار. پیشخدمت. مقرب. که طعام قسمت کند بر سر سفره
لغت نامه دهخدا
(سُ سَ)
نام مرغی است که عرب آن را حمره نامند. (از ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(سَرْ وِ سَ)
نام لحن یازدهم از سی لحن باربد. (انجمن آرا) (برهان) (رشیدی) :
برزند نارو بر سرو سهی سرو سهی
برزند بلبل بر تارک گل قالوسی.
منوچهری.
نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی
نوبتی روشن چراغ و نوبتی گاویزنه.
منوچهری.
گهی سرو سهی را ساز دادی
سهی سروش به خون خط بازدادی.
نظامی.
و رجوع به سرو شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی از دهستان میداود (سرگچ) بخش جانکی شهرستان اهواز. دارای 400 تن سکنه است. آب آن از رود و چشمه. محصول آن غلات. ساکنین از طایفۀ ممسنی هستند. دارای معدن گچ است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ رِهْ سُ)
هر آنچه سوراخ می کند زره را. (ناظم الاطباء) (آنندراج) :
سوگند میخورم بسنان زره سمت
کز تاب حمله گوئی تنین محور است.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج).
- سنان زره سم، سنانی که زره را سوراخ سوراخ کند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ مَ)
دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و نهر وردان. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ گَ)
انتقاد
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ گَ)
ناقد. صراف
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ سَ رَ / رِ)
خوب خوب. نیک نیک: اکنون بنشینم سره سره نظر میکنم تا نغزیهای ترا ای اﷲ می بینم. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو مَ)
سایندۀ سرمه. که سرمه ساید. سرمه کوب:
در آئینۀ دل خیال فلک را
بجز هاون سرمه سایی نبینم.
خاقانی.
صد جام لبالب است در گرد
در حلقۀچشم سرمه سایش.
شیخ العارفین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ)
نوعی از رنگ که برنگ سرمه باشد. (آنندراج) :
اهل دل با آب دیده دست از جان شسته اند
تا لباس سرمه ای راچشم مستش آل کرد.
اسماعیل کاشف صفاهانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 7هزارگزی شمال خاوری قلعۀ کلات مرکز دهستان و 48هزارگزی شمال راه شوسۀ بهبهان به آرو. با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی جزء دهستان کیوان بخش آفرین شهرستان تبریز، دارای 158 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تْ رِ)
شهر و مرکز ناحیه ای است در ایالت کیوی و در قلمرو دولت آزادایرلند قرار دارد. صاحب قاموس اعلام ترکی در ذیل ترالیه آرد: قصبه ای است در ناحیۀ مونستر از ایرلند که در ساحل رود لبه قرار دارد و از مصب همین رود که در ساحل اقیانوس اطلس واقع است 2 هزار گز فاصله دارد. این قصبه مرکز ایالت کیوی است و 12500 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(رِ سَ)
دهی است از دهستان سیاهکلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان، واقع در 18 هزارگزی جنوب خاوری رودسر، و 2 هزارگزی جنوب راه شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگله ای، و هوای آن معتدل و مرطوب ومالاریائی، و آب آن از مرساررود، و محصول آن برنج و لبنیات است، 75 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. این ده از دو محلۀبالا و پائین تشکیل شده، اکثر سکنه تابستان به ییلاق جواهردشت میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ سَ)
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) :
سیه سر را قضا بر سر نبشته ست
گنهکاریش در گوهر سرشته ست.
(ویس و رامین).
، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیه سر
تصویر سیه سر
گناهکار سیاه سر
فرهنگ لغت هوشیار
سازی است از نوع طنبور که کاسه آن کوچکتر از تار است و به وسیله ناخن سبابه نواخته میشود. سه تار در قدیم دارای سه سیم بوده ولی اکنون چهار سیم دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفره چی
تصویر سفره چی
خوان سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
نیک نیک خوب و از روی دقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سره گر
تصویر سره گر
ناقد، صراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرهنگی
تصویر سرهنگی
شغل و رتبه سرهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمه یی
تصویر سرمه یی
برنگ سرمه رنگ آبی که به مقداری معین به سیاه مخلوط شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرو سهی
تصویر سرو سهی
((سَ رْ))
سرو، درختی است مخروطی شکل که در نواحی کوهستانی شمالی ایران می روید. سرو آزاد، سروناز، زادسرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره سره
تصویر سره سره
((سَ رَ یا رِ. ~.))
خوب و از روی دقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سره گی
تصویر سره گی
خلوص
فرهنگ واژه فارسی سره
سه گوش، سه گوشه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان رامسر تنکابن، روی تپه
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه، سرا، زمینی که جهت ساختن خانه پیش بینی شود
فرهنگ گویش مازندرانی